حکايت آن اعرابي اشتر گم کرده که ميگفت کاشکي من نيز با اشتر خويش گم گشتمي تا هر که وي را يافتي مرا نيز با وي يافتي

آن عرابي چون شد اشتر در شتاب
از شتر افتاد چشمي مست خواب
از سبکباري شتر چون ياريي
ديد کرد آغاز خوش رفتاريي
چون عرابي بامداد از خواب خاست
پي نبرد اصلا که آن اشتر کجاست
گفت واويلا که گم گشت اشترم
ماند خاطر از خيال او پرم
کاش با او گشتمي من نيز گم
تا نرفتي بر سرم اين اشتلم
هر کجا او رفت با او رفتمي
تا ازين دوري به يکسو رفتمي
هر که آن گم گشته را وايافتي
با من آواره يکجا يافتي