هست شرط پادشاهي چار چيز
حکمت و عفت شجاعت جود نيز
نيست حکمت کز پي نفس لئيم
سخره حکم زني گردد کريم
نيست از عفت که مرد هوشمند
دامن آلايد به ياري ناپسند
از شجاعت نيست کش سازد زبون
قحبه اي از ربقه مردي برون
نيست از جود آنکه نتواند گذشت
زانچه گرد آن جز از خست نگشت
هر که با اين چار خصلت يار نيست
از عروس ملک برخوردار نيست
آنچه در هر چار ازو افتد خلل
در دل خود کي دهد شاهش محل
حرف حکمت را بر اين کردم تمام
وانچه مي بايست گفتم والسلام