شب خرد آن ناصح شيرين خطاب
کرد مشفق وار آواز عتاب
گفت جامي فکرت بيهوده چند
سودن اين کلک نافرسوده چند
هر که بر ملک بقا فيروز نيست
دي به فرض ار بوده است امروز نيست
گم مکن سر رشته مقصود را
مدح کم گو شاه ناموجود را
گفتم اي سرچشمه دانشوري
بر تو ختم انديشه نطق آوري
قصد من زين مدح شاه ديگر است
کافسر اقبالش اکنون بر سر است
هفت کشور سخره فرمان اوست
هفت دريا رشحه احسان اوست
وصف خاصان به ز عام اندر نهفت
باد صافي وقت آن عارف که گفت
«خوشتر آن باشد که وصف دلبران
گفته آيد در لباس ديگران »
هر کس آري محرم اين راز نيست
بر رخ هر محرم اين در باز نيست