حکايت گريختن قطران شاعر از بسياري عطاي ممدوح خود فضلون

بود قطران نکته داني سحرساز
قطره اي از کلک او درياي راز
بهر دريا بخشش فضلون لقب
گفت مدحي سر به سر فضل و ادب
طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد
دامنش از مال مالامال کرد
روز ديگر مدحت او را بخواند
ضعف اول سيم و زر بر وي فشاند
همچنين روز دگر اين کار کرد
روزها اين کار را تکرار کرد
شد ز بس تضعيف چندان آن صله
که به تنگ آمد ازانش حوصله
چون درآمد شب چو برق از جاي جست
وز حريم فضل فضلون بار بست
بامدادانش طلب کرد و نيافت
گفت مسکين روي ازين دولت بتافت
بوديم تا دست بر بذل درم
با ويم اين بود دستور کرم
ليکن او را تاب اين بخشش نبود
در سفر زين آستان کوشش نمود