حکايت آن اعرابي که بر فرزندان خود نام سباع درنده نهاده بود و بر خدمتگاران نام بهايم چرنده

آن مسافر بهر دولت يابيي
ماند شب در خانه اعرابيي
جمله فرزندانش از خرد و بزرگ
يافت همنام ددان چون شير و گرگ
هر که بود از خادمانش يکسره
گوسفندش نام بودي يا بره
گفت با او کاي سپهدار عرب
آيدم زين نامها امشب عجب
گفت فرزندان که در خيل منند
مستعد از بهر قهر دشمنند
خادمان از بهر خدمتگاريند
متصل در شغل مهمانداريند
گرگ بايد قهر دشمن را و شير
تا بود بر کشتن دشمن دلير
بهر خدمت بره به يا گوسفند
تا ز فعل او نيابد کس گزند