ظاهر شدن آرزوي فرزند از شاه کامياب و سخن راندن حکيم در آن باب

چون به تدبير حکيم نامدار
يافت گيتي بر شه يونان قرار
سر به سر گيتي مسخر ساختش
ثاني اثنين سکندر ساختش
يک نگين وار از همه روي زمين
خارجش نگذاشت از زير نگين
شه شبي در حال خويش انديشه کرد
شيوه نعمت شناسي پيشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست يافت
هر چه از اسباب دولت جست يافت
غير فرزندي که در عز و شرف
از پس رفتن بود او را خلف
در ضمير شه چو اين انديشه خاست
گفت با داناي حکمت پيشه راست
گفت اي دستور شاهي پيشه ات
آفرين بادا بر اين انديشه ات
هيچ نعمت بهتر از فرزند نيست
جز به جان فرزند را پيوند نيست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زنده اي روشن به اوست
خاک تو چون مرده اي گلشن به اوست
دستت او گيرد اگر افتي ز پاي
پايت او باشد اگر ماني به جاي
پشت تو از پشتيش گردد قوي
عمرت از ديدار او يابد نوي
اوست بران در صف هيجا چو تيغ
تيرباران بر سر اعدا چو ميغ
چون به همکاران شود دشمن شکن
او به جان کوشش کند ايشان به تن
دشمنت را شيوه از وي شيون است
خاصه گويي بهر قهر دشمن است