توبه چون شيشه قضا آمد چو سنگ
شيشه را با سنگ نبود تاب جنگ
چون قضا با توبه آيد سازگار
توبه را باشد بنايي استوار
ور نيايد سازگار او قضا
خوش نباشد جز به حکم او رضا
توبه ده توبه شکن هر دو قضاست
نسبت اينها به خود کردن خطاست
گر دهد توفيق توبه شکري گوي
ور نه عاصي وار راه عذر پوي
توبه از ماضي پشيمان گشتن است
وز معاصي حاليا بگذشتن است
عزم کردن کاندر استقبال هم
بر معاصي باشدت اقبال کم
گر به فرض اين عزم تو نايد درست
کاختيار آن نه اندر دست توست
يکدم از اصلاح آن غافل مخسب
گر چه افتادي به گل در گل مخسب
عزم مي کن کز گنه باز ايستي
جاودان با توبه دمساز ايستي
بو که فضل حق به ره باز آردت
يمن اين عزم از گنه باز آردت