نيکخواهي خاصه کو را ياور است
گشته پيدا با وي از يک گوهر است
کرده جا در سايه اقبال او
سايه وار افتاده در دنبال او
هر کجا اين آفتاب آن پرتو است
هر کجا آن پيشوا اين پيرو است
گر چه بر مهد خلافت زاده است
بر خلافش يک قدم ننهاده است
والي مصر جلال و احتشام
بود از آن رو يوسفش کردند نام
رشک يوسف طلعت زيباي او
چون زليخا عالمي شيداي او
هر که مي آرد رخش را در نظر
مي زند گلبانگ ما هذا بشر
گر چه هست او يک برادر شاه را
هست با صد جان برابر شاه را
آمد او شه را برادر يار هم
در زمانه باشد اين بسيار کم
گفت با دانشوري آن ساده مرد
کاي به دانش نزد هر آزاده فرد
باز کن زين نکته پوشيده پوست
که برادر به بود يا يار و دوست
گفت نبود نزد دانا هيچ چيز
زان برادر به که باشد يار نيز
بر سر گردون خدايا ماه و سال
تا فراق فرقدان باشد محال
اين دو اختر را به هم تابنده وار
بر سرير مکرمت پاينده دار