شاه را فضل و هنر بي حد بود
عد آن کي طاقت بخرد بود
به که اکنون اعتراف آرم به عجز
نعره اقرار بردارم به عجز
پيش ارباب ذکا اينست دين
سر لا احصي ثنا اينست اين
چون ثنايش را نمي يارم شمار
به که گيرد بر دعا کارم قرار
ني دعايي کايد از هر سست راي
مختصر بر عز و جاه اين سراي
بل دعايي چون دعاي اهل دل
بر کرم هاي الهي مشتمل
هم نشاط و کامراني آورد
هم حيات جاوداني آورد
شاه را روي دل اندر دين کند
دولت دينداريش آيين کند
شغل او بر موجب فرمان شود
تخم دولت هاي جاويدان شود
تا بود اين طارم نيلوفري
جلوه گاه آفتاب خاوري
تخت شاهي جلوه گاه شاه باد
خاطرش ز اسرار دين آگاه باد
بادش از فضل ازل هر دم مدد
تا شود شايسته ملک ابد
نيکخواهانش زهر آفت سليم
بر طريق نيکخواهي مستقيم