حکايت آن شاعر که دعوي مداحي شاه کرد و نامه اي مختصر به نام شاه پيش آورد

شاعري شد پيش شاه نامور
کاي ز رفعت سوده در افلاک سر
در مديحت تازه شعري گفته ام
گوهري روشن چو شعري سفته ام
گر چه خلقي در مدحت سفته اند
اينچنين مدحي تو را کم گفته اند
نامه اي آنگه به دست شاه داد
کرده نام شاه و بس در وي سواد
شاه گفتش کاي تهي از عقل و هوش
به که باشي از چنين مدحي خموش
نيست نقش نامه ات جز نام و بس
ذکر نام کس نباشد مدح کس
ني به ملک و عدل وصفم کرده اي
ني حديث تخت و تاج آورده اي
دور ازين اوصاف چون نامم بري
آن نباشد شيوه مدح آوري
گفت شاها تو بدين فرخنده نام
يافتي شهرت به اوصاف کرام
هر که خواند نام تو يا بشنود
جز بدين اوصاف ذهنش کي رود
چون بود نامت بر اين اوصاف دال
دفتري باشد ز اوصاف کمال
گر چه حرفي غير ازين مذکور نيست
مدح تو گر خوانم آن را دور نيست