در مدح پادشاه دين پناه ظل الله في الارضين علي مفارق الضعفاء و المساکين

در خم اين گنبد عالي اساس
چيست شغل شاکر منعم شناس
در مقام شاکري بودن مقيم
بر کرم هاي جهاندار کريم
آن کرم خاصه که حکمش شامل است
وان وجود پادشاه عادل است
شاه عادل نيست جز ظل اله
خلق را ضل اله آمد پناه
هر چه ذات شخص ازان پيرايه بست
پيش دانا مثل آن در سايه هست
هست ازين رو سايه عين سايه دار
هان و هان تا ننگري در سايه خوار
سايه عکس ذات صاحب سايه است
وز صفات ذات او پر مايه است
هر چه در ذاتش نهان است از صفات
باشد از سايه هويدا در جهات
از شکوه خسروان کامکار
مي شود فر الهي آشکار
ور بر اين دعوي تو را بايد گواه
رو نظر کن در شه عالم پناه
شهرياري کان يسار و يم يمين
عرصه ملک جمش زير نگين
شاه يعقوب آن جهانداري که هست
با علوش ذروه افلاک پست
ملک هستي فسحت ميدان او
گوي گردون در خم چوگان او
خاک نعل رخش او بوسد هلال
پشت کوز او بر اين معنيست دال
بر سر اين طارم دور از گزند
قدر او زين خاکبوسي شد بلند
دست او رسم کرم را تازه کرد
جود حاتم را بلند آوازه کرد
نام او ديباچه ديوان عدل
حکم او سنجيده ميزان عدل
نور عدلش در شبستان عدم
کرده حبس ظلمت ظلم و ستم
شد ز حسن خلق مشهور ز من
هست ميراث وي اين خلق حسن
والدش موکب به دار الخلد راند
از وي اين خلق حسن ميراث ماند
پايه اي از تخت او چرخ کبود
تاجداران پيش تختش در سجود
پيش تختش کس ز سجده سر نتافت
هر که سر بر تافت از وي سر نيافت
سروري سر خاک راهش کردن است
آبرو رو در رهش آوردن است
هر که را سر در ره او خاک شد
خاک او تاج سر افلاک شد
هر که را خاک درش داد آبروي
شد هر آب رو به چشمش آب جوي
مدح او خواهم که گويم سال ها
يابم از مداحيش اقبال ها
ليک کوته مي کنم اين باب را
مختصر مي سازم اين اطناب را
جرم خورشيد از افق گشته بلند
عالمي از پرتو او بهره مند
نيست حد ذره بي دست و پاي
تا به مدح او شود دستانسراي
مدح او گفتن نه حد هر کس است
نام او گفتم همين مدحش بس است