خواجه اي کش خيل شاهان بنده اند
حلقه حکمش به گوش افکنده اند
مقبلان را قبله جان روي اوست
کعبه اميد خاک کوي اوست
کويش آمد کعبه هر محرمي
کعبه را نبود گزير از زمزمي
زمزم آن چشم هاي پر نم است
آب روي عارفان زان زمزم است
نعره زمزم فشانان از غمش
ناله گردونچه هاي زمزمش
کعبه بي وي از بتان پر سنگ بود
بر خداجويان حريمش تنگ بود
سعي او از بيخ و بن برکندشان
در بيابان عدم افکندشان
شارع دين پاک گشت از سنگلاخ
بر خدا جويان شد آن ميدان فراخ
شد قدمگاه خليل او را به کام
عالي از يمن قدومش آن مقام
بر حجر نام يمين الله نهاد
بر يمين الله به حرمت بوسه داد
دست کم داده ست در روي زمين
هيچ کس را دستبوسي اينچنين
مروه را رو در صفا بود از ازل
سعي او مشکور در سهل و جبل
نسخه کونين را ديباچه اوست
جمله عالم مفلسند و خواجه اوست
طعمه از خوان عطايش مي خوريم
زله از نزل نوالش مي بريم
خلقي از کم طاعتي در خشکسال
از کفش دارند اميد نوال
هر که چيند ريزه زين خوان کرم
از گزند قحطسال او را چه غم