وز پي آن بود ارادت و خواست
خواستي لايزال بي کم و کاست
فعل هايي که از همه اشيا
نو به نو در جهان شود پيدا
گر ارادي بود چو فعل بشر
ور طبيعي بود چو سيل و حجر
منبعث جمله از مشيت اوست
مبتني بر کمال حکومت اوست
نخلد بي ارادتش خاري
نگسلد بي مشيتش تاري
في المثل گر جهانيان خواهند
که سر مويي از جهان کاهند
گر نباشد چنان ارادت او
نتوان کاستن سر يک مو
ور همه در مقام آن آيند
که بر آن ذره اي بيفزايند
ندهد بي ارادت او سود
نتوانند ذره اي افزود