واحد است او به ذات خويش و احد
وحدتي برتر از شمار و عدد
هر که را وحدتش شود مشهود
از عدد فارغ است و از معدود
ساحت عزتش بود زان پاک
که کند کس توهم اشراک
ره به امکان نيافت همتايش
تنگناي محال شد جايش
گر خدا بودي از يکي افزون
کي بماندي جهان بدين قانون
در فيض وجود بسته شدي
تار و پود بقا گسسته شدي
همه عالم شدي عدم با هم
بلکه بيرون نيامدي ز عدم
داند آن کش ز عقل باشد بهر
که دو شه را چو جا شود يک شهر
سلک جمعيت از نظام افتد
رخنه در کار خاص و عام افتد