مثقب خامه را بر گوهر نهادن و رشته هاي گوهر معني را ترتيب دادن در ايثار تاجداري که گوهر ذاتش باعث درياي آفرينش است و جوهر صفاتش منشاء فيض ارباب بينش است

رقم سازي که اين زيبا رقم زد
نوشت اول سخن نام محمد
چه نام است اينکه پيش اهل بينش
شده نقش نگين آفرينش
ز بس کز ميم و حايش گشت محفوظ
نوشتش در دل خود لوح محفوظ
ز نقش حلقه ميمش دهد ياد
قمر ز آن هاله را بر چرخ جا داد
بزرگي بين که خم شد چرخ از اکرام
که همچون دال بوسد پاي اين نام
کمال نامداري بين و عزت
که نامش را به اين حد است حرمت
شه خيل رسل سلطان کونين
جمالش مهر ومه را قرة العين
چو رو در قبله دين پروري کرد
به دوران دعوي پيغمبري کرد
شک آوردند گمراهان حاسد
به صدق دعويش جستند شاهد
پي دفع شک آن جمع گمراه
دو شاهد شد به صدق دعويش ماه
از اين غم سايه دارد رو بديوار
که در راهش نشد با خاک هموار
چو جوهر بود آن سرچشمه نور
که بودش سايه از همسايگي دور
مگر از شوق بيخود گشت سايه
چو شد همراه آن خورشيد پايه
زهي نور تو بزم افروز عالم
وجودت زبده اولاد آدم
خليل از خوان تو رايت ستاني
خضر از فيض جامت تشنه جاني
ز يکرنگي مسيحا با تو دم زد
از آن بر طارم چارم قدم زد
اگر راه دو رنگي آورد پيش
نشانندش به گردون بر خر خويش
چه شد گر آفتاب عالم آرا
به صورت پيشتر گشت از تو پيدا
شهي بر خلق آخر تا به اول
شهان را پيش پيش آرند مشعل
جهان را کار رفت از دست درياب
برآور يا رسول الله سر از خواب
ز هجران تو پيچد سبحه برخويش
به کارش سد گره از دوريت بيش
به خارستان حرمان تو مسواک
ز هجر آن دو لب بنشسته بر خاک
به جست وجوي تو خم گشته محراب
مصلا بر زمين افتاده بي تاب
به ياد مقدمت اي قبله دين
ز غم سجاده دارد بر جبين چين
ز پايت تا جدا افتاد نعلين
به خاک ره ز پا افتاده نعلين
از آن سر مانده بر ديوار منبر
که او را چون تو سروي رفته از سر
ز هجرت جمله را از دست شد کار
زمان دستگيري گشت مگذار
شدند از دست محتاجان لطفت
بياور آيتي از خوان لطفت
پي مهماني اين جمع محتاج
بيار آن تحفه کآوردي ز معراج