اي خواجه هجو ريشه فرو مي برد، بترس
            شاخي ست اين که مي ندهد ميوه بهي
         
        
            حاکم تو باش و جانب خود گير و حکم کن
            کردم در اين معامله من با تو کوتهي
         
        
            شاعر اگر تو باشي و از من طمع کني
            اين وعده ها دهم که تو دادي و مي دهي
         
        
            هم خود بگو که از پي تحرير هجو من
            يک لحظه کاغذ و قلم از دست مي نهي ؟