اي تماشاييان جاه و جلال
بشتابيد بهر استقبال
که ز ره مي رسد به سد اعزاز
از در شاه موکب آمال
موکبي با جهان جهان شوکت
موکبي با جهان جهان اجلال
خلعت خسروانه سر تا پا
داشته شاه خسروان ارسال
آنچنان چون عديل سوي عديل
وآنچنان چون همال سوي همال
تاج و سارق نهاده طالع و بخت
بر سر دست دولت و اقبال
تاجي از مهر پايه اش ارفع
مهري ايمن ز احتمال زوال
تاجي اختر بر او گهر پيراي
اختري فارغ از فتور و بال
پيش پيش افسري چنين وز پي
اسب و زيني چو چرخ و جرم هلال
اسبي اندر جهندگي چو صبا
اسبي اندر روندگي چو شمال
در فضايي چو پهن دشت سپهر
بردويده به نيم تک چو خيال
در مضيقي چو تنگناي قلم
شده باريک در خزيده چو نال
همچو تيرش قلم جهد ز بنان
چون مصور تکاورش تمثال
وقت سرعت بود تقدم جوي
پاي او بر سر و دمش بر يال
اينچنين اسب و اينچنين تشريف
کش دو سد دولت است در دنبال
باد يارب مبارک و ميمون
بر تو فرخنده بخت فرخ فال
مير ميران غياث ملت و ملک
شحنه کامل صنوف کمال
قلزم معني و محيط کرم
عالم دانش و جهان نوال
عالم از روي بخت خرم تو
صبح عيد است و خاطر اطفال
روز بدخواه و کلبه سيهش
شام مرگ است و خاطر جهال
اثر خفت مخالف تو
ثقل ذاتي برد ز طبع جبال
سايه ذلت معاند تو
لعل و گوهر کند چو سنگ و سفال
وقت حاضر جوابي کرمت
چون گشايد طمع زبان سؤال
کيست ني کان زمان نباشد گنگ
چيست لا، کان زمان نباشد لال
پيش حاجت روايي کف تو
وعده در تحت امرهاي محال
در جهان فراخ احسانت
مدت انتظار تنگ مجال
گر تو گويي که باز رو به ازل
بازگردد فلک به استعجال
گردد امروز دي و دي امروز
شود امسال پار و پار امسال
نيست در حقه هاي کيسه چرخ
هيچ زهري چو زهر تو قتال
افکند نرم خويي خويت
دوستي در ميان شير و غزال
خصم را برتو چون گزيند عقل
با وجود ظهور نقص و کمال
تا بود پاي ابلق مهدي
کس نبوسد سم خر دجال
داورا خاک راه تو وحشي
که ز بي لطفي تو شد پامال
گر به احوال او نپردازي
اي بدش حال و ، اي بدش احوال
تا چنين است دور چرخ که نيست
ماضي و حال او به يک منوال
مدت دولت تو باد چنان
که بردرشک ماضيش بر حال