تخته اول که الف نقش بست
بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حي را کالف اقليم داد
طوق ز دال و کمر از ميم داد
لاجرم او يافت از آن ميم و دال
دايره دولت و خط کمال
بود درين گنبد فيروزه خشت
تازه ترنجي زسراي بهشت
رسم ترنجست که در روزگار
پيش دهد ميوه پس آرد بهار
کنت نبيا چو علم پيش برد
ختم نبوت به محمد سپرد
مه که نگين دان زبرجد شدست
خاتم او مهر محمد شدست
گوش جهان حلقه کش ميم اوست
خود دو جهان حلقه تسليم اوست
خواجه مساح و مسيحش غلام
آنت بشير اينت مبشر به نام
امي گويا به زبان فصيح
از الف آدم و ميم مسيح
همچو الف راست به عهد و وفا
اول و آخر شده بر انبيا
نقطه روشن تر پرگار کن
نکته پرگارترين سخن
از سخن او ادب آوازه اي
وز کمر او فلک اندازه اي
کبر جهان گرچه بسر بر نکرد
سر به جهان هم به جهان در نکرد
عصمتيان در حرمش پردگي
عصمت از او يافته پروردگي
تربتش از ديده جنايت ستان
غربتش از مکه جبايت ستان
خامشي او سخن دلفروز
دوستي او هنر عيب سوز
فتنه فرو کشتن ازو دلپذير
فتنه شدن نيز برو ناگزير
بر همه سر خيل و سر خير بود
قطب گرانسنگ سبک سير بود
شمع الهي ز دل افروخته
درس ازل تا ابد آموخته
چشمه خورشيد که محتاج اوست
نيم هلال از شب معراج اوست
تخت نشين شب معراج بود
تخت نشان کمر و تاج بود
داده فراخي نفس تنگ را
نعل زده خنگ شب آهنگ را
از پي باز آمدنش پاي بست
موکبيان سخن ابلق بدست
چون تک ابلق بتمامي رسيد
غاشيه داري به نظامي رسيد