تمثيل موبد چهارم

چهارم مرد موبد گفت کاين راز
به شخصي ماند اندر حجله ناز
عروسي در کنارش خوب چون ماه
بدو در يافته ديوانگي راه
نه بتوان خاطر از خوبيش پرداخت
نه از ديوانگي با وي توان ساخت
هم آخر چون شود ديوانگي چير
گريزد مرد از او چون آهو از شير
در اين انديشه لختي قصه راندند
ورق ناديده حرفي چند خواندند
چو مي مردند مي گفتند هيهات
کزين بازيچه دور افتاد شهمات
ز مرده هر کسي افسانه راند
نمرده راز مرده کس نداند
مگر پيغمبران کايشان امينند
به نامحرم نگويند آنچه بينند