(سي لحن باربد)

در آمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطي چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزيده کرد سي لحن خوش آواز
ز بي لحني بدان سي لحن چون نوش
گهي دل دادي و گه بستدي هوش
ببربط چون سر زخمه در آورد
ز رود خشک بانک تر در آورد
اول گنج باد آورد
چوباد از گنج باد آورد راندي
ز هر بادي لبش گنجي فشاندي
دوم گنج گاو
چو گنج گاو را کردي نواسنج
برافشاندي زمين هم گاو و هم گنج
سوم گنج سوخته
ز گنج سوخته چون ساختي راه
ز گرمي سوختي صد گنج را آه
چهارم شادروان مرواريد
چو شادروان مرواريد گفتي
لبش گفتي که مرواريد سفتي
پنجم تخت طاقديسي
چو تخت طاقديسي ساز کردي
بهشت از طاقها در باز کردي
ششم و هفتم ناقوسي و اورنگي
چو ناقوسي و اورنگي زدي ساز
شدي ارونگ چون ناقوس از آواز
هشتم حقه کاوس
چو قند ز حقه کاوس دادي
شکر کالاي او را بوس دادي
نهم ماه بر کوهان
چون لحن ماه بر کوهان گشادي
زبانش ماه بر کوهان نهادي
دهم مشک دانه
چو برگفتي نواي مشک دانه
ختن گشتي ز بوي مشک خانه
يازدهم آرايش خورشيد
چو زد زارايش خورشيد راهي
در آرايش بدي خورشيد ماهي
دوازدهم نيمروز
چو گفتي نيمروز مجلس افروز
خرد بي خود بدي تا نيمه روز
سيزدهم سبز در سبز
چو بانگ سبز در سبزش شنيدي
ز باغ زرد سبزه بر دميدي
چهاردهم قفل رومي
چو قفل رومي آوردي در آهنگ
گشادي قفل گنج از روم و از زنگ
پانزدهم سروستان
چو بر دستان سروستان گذشتي
صبا سالي به سروستان نگشتي
شانزدهم سرو سهي
و گر سرو سهي را ساز دادي
سهي سروش به خون خط باز دادي
هفدهم نوشين باده
چو نوشين باده را در پرده بستي
خمار باده نوشين شکستي
هيجدهم رامش جان
چو کردي رامش جان را روانه
ز رامش جان فدا کردي زمانه
نوزدهم ناز نوروز يا ساز نوروز
چو در پرده کشيدي ناز نوروز
به نوروزي نشستي دولت آن روز
بيستم مشگويه
چو بر مشگويه کردي مشگ مالي
همه مشگو شدي پرمشک حالي
بيست و يکم مهرگاني
چو نو کردي نواي مهرگاني
ببردي هوش خلق از مهرباني
بيست و دوم مرواي نيک
چو بر مرواي نيک انداختي فال
همه نيک آمدي مرواي آن سال
بيست و سوم شبديز
چو در شب بر گرفتي راه شبديز
شدندي جمله آفاق شب خيز
بيست و چهارم شب فرخ
چو بر دستان شب فرخ کشيدي
از آن فرخنده تر شب کس نديدي
بيست و پنجم فرخ روز
چو يارش راي فرخ روز گشتي
زمانه فرخ و فيروز گشتي
بيست و ششم غنچه کبک دري
چو کردي غنچه کبک دري تيز
ببردي غنچه کبک دلاويز
بيست و هفتم نخجيرگان
چو بر نخجيرگان تدبير کردي
بسي چون زهره را نخجير کردي
بيست و هشتم کين سياوش
چو زخمه راندي از کين سياوش
پر از خون سياوشان شدي گوش
بيست و نهم کين ايرج
چو کردي کين ايرج را سرآغاز
جهان را کين ايرج نو شدي باز
سي ام باغ شيرين
چو کردي باغ شيرين را شکربار
درخت تلخ را شيرين شدي بار
نواهائي بدينسان رامش انگيز
همي زد باربد در پرده تيز
بگفت باربد کز بار به گفت
زبان خسروش صدبار زه گفت
چنان بد رسم آن بدر منور
که بر هر زه بدادي بدره زر
به هر پرده که او بنواخت آن روز
ملک گنجي دگر پرداخت آن روز
به هر پرده که او بر زد نوائي
ملک دادش پر از گوهر قبائي
زهي لفظي که گر بر تنگ دستي
زهي گفتي زهي زرين به دستي
درين دوران گرت زين به پسندند
زهي پشمين به گردن وانه بندند
ز عالي همتي گردن برافراز
طناب هرزه از گردن بينداز
به خرسندي طمع را ديده بر دوز
ز چون من قطره دريائي در آموز
که چندين گنج بخشيدم به شاهي
وز آن خرمن نجستم برگ کاهي
به برگي سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم
مرا اين بس که پر کردم جهان را
ولي نعمت شدم دريا و کان را
نظامي گر زه زرين بسي هست
زه تو زهد شد مگذارش از دست
بدين زه گر گريبان را طرازي
کني بر گردنان گردن فرازي