سرآغاز

خداوندا در توفيق بگشاي
نظامي را ره تحقيق بنماي
دلي ده کو يقينت را بشايد
زباني کافرينت را سرايد
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه
درونم را به نور خود برافروز
زبانم را ثناي خود در آموز
به داودي دلم را تازه گردان
زبورم را بلند آوازه گردان
عروسي را که پروردم به جانش
مبارک روي گردان در جهانش
چنان کز خواندنش فرخ شود راي
ز مشک افشاندش خلخ شود جاي
سوادش ديده راه پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد
مفرح نامه دلهاش خوانند
کليد بند مشکل هاش دانند
معاني را بدو ده سربلندي
سعادت را بدو کن نقش بندي
به چشم شاه شيرين کن جمالش
که خود بر نام شيرينست فالش
نسيمي از عنايت يار او کن
ز فيضت قطره اي در کار او کن
چو فياض عنايت کرد ياري
بياراي کان معني تا چه داري