شماره ٢٦٩

دليت بايد پر عقل و سر ز جهل تهي
اگرت آرزوست امر و نهي و گاه و شهي
هنرت بايد از آغاز، اگر نه بي هنري
محال باشد جستن بهي و پيش گهي
کجاست جاي هنر جز به زير تيغ و قلم؟
بدين دو بر شود از چه به گاه شاه و رهي
قلم دليل صلاح است و تيغ رهبر جنگ
تو زين دو اي هنري مرد بر کدام رهي؟
قلم نشانه عقل است و تيغ مايه جور
يکي چو حنظل تلخ و يکي چو شهد شهي
به تيغ يک تن بهتر نيايد از سپهي
وگر چه جلدي تو يک تني نه يک سپهي
به تيغ بهتري تو به بتري ي دگري است
نگر به حال بدي ي ديگري مجوي بهي
بهي به نوک قلم جوي اگر همي خواهي
که زان بهي دگري را نياوري تبهي
ازان تهي تر دستي مدان که پر نشود
مگر بدانکه کند دست يار خويش تهي
خره به يار دهد خور، تو چون که بستاني
زيار خويش خورش گر نه کمتر از خرهي؟
قلم بگير و فزوني مجوي و غبن مکش
اگر به حکمت و علم اندر اهل پايگهي
مکن بجاي بدان نيک ازانکه ظلم بود
چو نيک را به غلط جز به جاي او بنهي
عديل عدلي اگر با کريم با کرمي
رفيق حقي اگر با سفيه با سفهي
چو سيم و زر و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندو و شهري و ره گذار و دهي
قلم بگير که سنگ زر است نوک قلم
بدو پديد شودمان که تو کهين گرهي
قلم جدا کند، اي شاه، کهتر از مهتر
به کوتهي و درازي مدان کهي و مهي
به پيش شيري صد خر همي ندارد پاي
دو من سرب بخورد ده ستير سيم گهي
اگر به تن چو کهي قيمتت بسي نبود
چو از خرد به سوي عاقلان سبک چو کهي
وگر به لب شکري بي مزه است شکر تو
چو بي مزه است سخنهات همچو آب چهي
ز جهل بتر زي اهل علم نيست بدي
زهر بدي بجهي چون ز جهل خود بجهي
ره در حکما گير و زين عدو بگريز
که جز به عون حکيمان از اين عدو نرهي
ز عاقلان بگريزي از آنکه گويندت
دريغت اين قد و اين قامتي بدين شکهي
طبيب توست حکيم و تو با حکيم طبيب
هميشه خنجرت آهيخته و کمان به زهي
توي سزاي نکوهش،نکوهشم چه کني؟
نديد هرگز کاري کسي بدين سيهي
مرا به گاه و به تخت تو هيچ حاجت نيست
به دل چه کينه گرفتي ز من به بي گنهي؟
ز گردن و سر من گاه و تخت خويش مساز
چه کرده ام من اگر تو سزاي تخت و گهي؟
فره نجويم بر کس به عدل خرسندم
چرا کشم، چو نجويم همي فره، فرهي؟
اگر تو چند به مال و به ملک ده چو مني
به مال سوي تو نايد ز من کمال بهي
اگر بسنجد با من تو را ترازوي عقل
برون شوي به گواهي ي خرد ز مشتبهي
به روي خوب و به جسم قوي چه فخر کني؟
که نه تو کردي بالاي خود چو سرو سهي
اگر گره بگشائي ز قول مرد حکيم
مهي سوي حکما گرچه روي پر گرهي
مگرد گرد در من، نه من به گرد درت
که من ز تو ستهم همچو تو ز من ستهي
هنوز پاري پيرار رفتي از پيشم
چرا همي طلبي مر مرا بدين پگهي