شماره ٥٧

چونکه نکو ننگري جهان چون شد؟
خير و صلاح از جهان جهان چون شد؟
هيچ دگرگون نشد جهان جهان
سيرت خلق جهان دگرگون شد
جسم تو فرزند طبع و گردون است
حالش گردان به زير گردون شد
تو که لطيفي به جسم دون چه شوي
همت گردون دون اگر دون شد؟
چون الفي بود مردمي به مثل
چونک الف مردمي کنون نون شد؟
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکر و به زرق معجون شد
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سفه زر و در مکنون شد
اي فلک زود گرد، واي بران
کو به تو، اي فتنه جوي مفتون شد
هر که به شمع خرد نديد رهت
پيش تو مدهوش گشت و شمعون شد
از چه درآئي همي درون که چنين
مردمي از خلق جمله بيرون شد؟
فعل همه جور گشت و مکر و جفا
قول همه زرق و غدر و افسون شد
ملک جهان گر به دست ديوان بد
باز کنون حالها هميدن شد
باز همايون چو جغد گشت خري
جغدک شوم خري همايون شد
سر به فلک برکشيد بيخردي
مردمي و سروري در آهون شد
باد فرومايگي وزيد، وزو
صورت نيکي نژند و محزون شد
خاک خراسان چو بود جاي ادب
معدن ديوان ناکس اکنون شد
حکمت را خانه بود بلخ و، کنون
خانه ش ويران و بخت وارون شد
ملک سليمان اگر خراسان بود
چونکه کنون ملک ديو ملعون شد؟
خاک خراسان بخورد مر دين را
دين به خراسان قرين قارون شد
خانه قارون نحس را به جهان
خاک خراسان مثال و قانون شد
بنده ايشان بدند ترکان، پس
حال گه ايدون و گاه ايدون شد
بنده ترکان شدند باز، مگر
نجم خراسان نحس و مخبون شد
چاکر قفچاق شد شريف ز دل
حره او پيشکار خاتون شد
لاجرم ار ناقصان امير شدند
فضل به نقصان و، نقص افزون شد
دل به گروگان اين جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد
سوي خردمند گرگ نيست امين
گر سوي تو گرگ نحس مامون شد
آدم جهل و جفا و شومي را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد
سوي تو ضحاک بد هنر ز طمع
بهتر و عادل تر از فريدون شد
تات بديدم چنين اسير هوا
بر تو دلم دردمند و پرخون شد
دل به هوا چون دهي که چون تو بدو
بيشتر از صدهزار مرهون شد؟
از ره دانش بکوش و اهرون شو
زيراک اهرون به دانش اهرون شد
جامه به صابون شده است پاک و، خرد
جامه جان را بزرگ صابون شد
رسته شد از نار جهل هر که خرد
جان و دلش را ستون و پرهون شد
پند پدر بشنو اي پسر که چنين
روز من از راه پند ميمون شد
جان لطيفم به علم بر فلک است
گرچه تنم زير خاک مسجون شد