شماره ٤٨

چون تيغ به دست آري مردم نتوان کشت
نزديک خداوند بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبيدست به چرخشت
عيسي به رهي ديد يکي کشته فتاده
حيران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتي تا کشته شدي زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت