شماره ٤٤

گويند عقابي به در شهري برخاست
وز بهر طمع پر به پرواز بياراست
ناگه ز يکي گوشه ازين سخت کماني
تيري ز قضاي بد بگشاد برو راست
در بال عقاب آمد آن تير جگردوز
وز ابر مرو را به سوي خاک فرو خواست
زي تير نگه کرد پر خويش برو ديد
گفتا «ز که ناليم؟ که از ماست که بر ماست »