هر روز بگه ز در درآيي
بر دست شراب آشنايي
بر ما خواني سلام سوزان
يا رب، چه لطيف و خوش، بلايي!
ما را ببري ز سر به عشوه
ديوانه کني، و هاي هايي
ما را چه عدم، چه هست، چون تو
در نيست، وجود مي نمايي
دي کرده هزار گونه توبه
بگرفته طريق پارسايي
چون بيند توبه روي خوبت
داند که عدوي تو بهايي
بگريزد توبه و دل او را
فريادکنان، بيا، کجايي؟
گويد که: « رسيد مرگ توبه
از توبه دگر مجو کيايي
توبه اگر اژدهاي نر بود
اي عشق، زمرد خدايي