تمامي قصه آن فقير و نشان جاي آن گنج

اندر آن رقعه نبشته بود اين
که برون شهر گنجي دان دفين
آن فلان قبه که در وي مشهدست
پشت او در شهر و در در فدفدست
پشت با وي کن تو رو در قبله آر
وانگهان از قوس تيري بر گذار
چون فکندي تير از قوس اي سعاد
بر کن آن موضع که تيرت اوفتاد
پس کمان سخت آورد آن فتي
تير پرانيد در صحن فضا
زو تبر آورد و بيل او شاد شاد
کند آن موضع که تيرش اوفتاد
کند شد هم او و هم بيل و تبر
خود نديد از گنج پنهاني اثر
هم چنين هر روز تير انداختي
ليک جاي گنج را نشناختي
چونک اين را پيشه کرد او بر دوام
فجفجي در شهر افتاد و عوام