بيان آنک بي کاران و افسانه جويان مثل آن ترک اند و عالم غرار غدار هم چو آن درزي و شهوات و زبان مضاحک گفتن اين دنياست و عمر هم چون آن اطلس پيش اين درزي جهت قباي بقا و لباس تقوي ساختن

اطلس عمرت به مقراض شهور
برد پاره پاره خياط غرور
تو تمنا مي بري که اختر مدام
لاغ کردي سعد بودي بر دوام
سخت مي تولي ز تربيعات او
وز دلال و کينه و آفات او
سخت مي رنجي ز خاموشي او
وز نحوس و قبض و کين کوشي او
که چرا زهره طرب در رقص نيست
بر سعود و رقص سعد او مه ايست
اخترت گويد که گر افزون کنم
لاغ را پس کليت مغبون کنم
تو مبين قلابي اين اختران
عشق خود بر قلب زن بين اي مهان