گفتن درزي ترک را هي خاموش کي اگر مضاحک دگر گويم قبات تنگ آيد

گفت درزي اي طواشي بر گذر
واي بر تو گر کنم لاغي دگر
پس قبايت تنگ آيد باز پس
اين کند با خويشتن خود هيچ کس
خنده چه رمزي ار دانستيي
تو به جاي خنده خون بگرستيي