طيره شدن قاضي از سيلي درويش و سرزنش کردن صوفي قاضي را

گشت قاضي طيره صوفي گفت هي
حکم تو عدلست لاشپک نيست غي
آنچ نپسندي به خود اي شيخ دين
چون پسندي بر برادر اي امين
اين نداني که مي من چه کني
هم در آن چه عاقبت خود افکني
من حفر بئرا نخواندي از خبر
آنچ خواندي کن عمل جان پدر
اين يکي حکمت چنين بد در قضا
که ترا آورد سيلي بر قفا
واي بر احکام ديگرهاي تو
تا چه آرد بر سر و بر پاي تو
ظالمي را رحم آري از کرم
که براي نفقه بادت سه درم
دست ظالم را ببر چه جاي آن
که بدست او نهي حکم و عنان
تو بدان بز ماني اي مجهول داد
که نژاد گرگ را او شير داد