آن يکي اسپي طلب کرد از امير
گفت رو آن اسپ اشهب را بگير
گفت آن را من نخواهم گفت چون
گفت او واپس روست و بس حرون
سخت پس پس مي رود او سوي بن
گفت دمش را به سوي خانه کن
دم اين استور نفست شهوتست
زين سبب پس پس رود آن خودپرست
شهوت او را که دم آمد ز بن
اي مبدل شهوت عقبيش کن
چون ببندي شهوتش را از رغيف
سر کند آن شهوت از عقل شريف
هم چو شاخي که ببري از درخت
سر کند قوت ز شاخ نيک بخت
چونک کردي دم او را آن طرف
گر رود پس پس رود تا مکتنف
حبذا اسپان رام پيش رو
نه سپس رو نه حروني را گرو
گرم رو چون جسم موسي کليم
تا به بحرينش چو پهناي گليم
هست هفصدساله راه آن حقب
که بکرد او عزم در سيران حب
همت سير تنش چون اين بود
سير جانش تا به عليين بود
شهسواران در سباقت تاختند
خربطان در پايگه انداختند