حکايت آن مطرب کي در بزم امير ترک اين غزل آغاز کرد گلي يا سوسني يا سرو يا ماهي نمي دانم ازين آشفته بي دل چه مي خواهي نمي دانم و بانگ بر زدن ترک کي آن بگو کي مي داني و جواب مطرب امير را

مطرب آغازيد پيش ترک مست
در حجاب نغمه اسرار الست
من ندانم که تو ماهي يا وثن
من ندانم تا چه مي خواهي ز من
مي ندانم که چه خدمت آرمت
تن زنم يا در عبارت آرمت
اين عجب که نيستي از من جدا
مي ندانم من کجاام تو کجا
مي ندانم که مرا چون مي کشي
گاه در بر گاه در خون مي کشي
هم چنين لب در ندانم باز کرد
مي ندانم مي ندانم ساز کرد
چون ز حد شد مي ندانم از شگفت
ترک ما را زين حراره دل گرفت
برجهيد آن ترک و دبوسي کشيد
تا عليها بر سر مطرب رسيد
گرز را بگرفت سرهنگي بدست
گفت نه مطرب کشي اين دم بدست
گفت اين تکرار بي حد و مرش
کوفت طبعم را بکوبم من سرش
قلتبانا مي نداني گه مخور
ور همي داني بزن مقصود بر
آن بگو اي گيج که مي دانيش
مي ندانم مي ندانم در مکش
من بپرسم کز کجايي هي مري
تو بگويي نه ز بلخ و نه از هري
نه ز بغداد و نه موصل نه طراز
در کشي در ني و ني راه دراز
خود بگو من از کجاام باز ره
هست تنقيح مناط اينجا بله
يا بپرسيدم چه خوردي ناشتاب
تو بگويي نه شراب و نه کباب
نه قديد و نه ثريد و نه عدس
آنچ خوردي آن بگو تنها و بس
اين سخن خايي دراز از بهر چيست
گفت مطرب زانک مقصودم خفيست
مي رمد اثبات پيش از نفي تو
نفي کردم تا بري ز اثبات بو
در نوا آرم بنفي اين ساز را
چون بميري مرگ گويد راز را