گفت پيغامبر براي امتحان
او نمي بيند ترا کم شو نهان
کرد اشارت عايشه با دستها
او نبيند من همي بينم ورا
غيرت عقل است بر خوبي روح
پر ز تشبيهات و تمثيل اين نصوح
با چنين پنهانيي کين روح راست
عقل بر وي اين چنين رشکين چراست
از که پنهان مي کني اي رشک خو
آنک پوشيدست نورش روي او
مي رود بي روي پوش اين آفتاب
فرط نور اوست رويش را نقاب
از که پنهان مي کني اي رشک ور
که آفتاب از وي نمي بيند اثر
رشک از آن افزون ترست اندر تنم
کز خودش خواهم که هم پنهان کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من
با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنين رشکيستت اي جان و دل
پس دهان بر بند و گفتن را بهل
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب
از سوي ديگر بدراند حجاب
در خموشي گفت ما اظهر شود
که ز منع آن ميل افزون تر شود
گر بغرد بحر غره ش کف شود
جوش احببت بان اعرف شود
حرف گفتن بستن آن روزنست
عين اظهار سخن پوشيدنست
بلبلانه نعره زن در روي گل
تا کني مشغولشان از بوي گل
تا به قل مغشول گردد گوششان
سوي روي گل نپرد هوششان
پيش اين خورشيد کو بس روشنيست
در حقيقت هر دليلي ره زنيست