اندر آمد پيش پيغامبر ضرير
کاي نوابخش تنور هر خمير
اي تو مير آب و من مستسقيم
مستغاث المستغاث اي ساقيم
چون در آمد آن ضرير از در شتاب
عايشه بگريخت بهر احتجاب
زانک واقف بود آن خاتون پاک
از غيوري رسول رشکناک
هر که زيباتر بود رشکش فزون
زانک رشک از ناز خيزد يا بنون
گنده پيران شوي را قما دهند
چونک از زشتي و پيري آگهند
چون جمال احمدي در هر دو کون
کي بدست اي فر يزدانيش عون
نازهاي هر دو کون او را رسد
غيرت آن خورشيد صدتو را رسد
که در افکندم به کيوان گوي را
در کشيد اي اختران هم روي را
در شعاع بي نظيرم لا شويد
ورنه پيش نور نم رسوا شويد
از کرم من هر شبي غايب شوم
کي روم الا نمايم که روم
تا شما بي من شبي خفاش وار
پر زنان پريد گرد اين مطار
هم چو طاووسان پري عرضه کنيد
باز مست و سرکش و معجب شويد
ننگريد آن پاي خود را زشت ساز
هم چو چارق کو بود شمع اياز
رو نمايم صبح بهر گوشمال
تا نگرديد از مني ز اهل شمال
ترک آن کن که درازست آن سخن
نهي کردست از درازي امر کن