صفت يار عرق کرده بود

چو اشک ابر به گل برچکيده بينم خوي
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
شگفت نيست ز آتش بکاهد آب ولي
ز آتش دلم آب دو ديده گشت فزون
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
ز آب آن دو سيه زلفکان غاليه گون