در حق دلبر کاتب گفته

تا بديدم که شد از دست تو اي جان پدر
قلم چون زر بر کاغذ چون سيم روان
من به اميد وصال تو به کردار قلم
لاغر و زرد و نوان گشتم و گريان و دوان
من بسان قلم ار روزي فرمان دهيم
به سر خود چو قلم گردم پيش تو روان