صفت دلبر صياد بود

تو را اي چو آهو به چشم و به تگ
سگانند در تگ چو مرغي به پر
چرا با تو سازند کاهو و سگ
نسازند پيوسته با يکديگر
مهي تو که هرگز نترسي ز شب
گلي تو که تازه شوي از مطر
چو نيلوفر انس تو با حوض آب
چو لاله همي جاي تو در خضر
چرا هر شبي اي دلارام يار
چرا هر زمان اي نگارين پسر
به دشتي دگر بينمت خوابگاه
ز حوضي دگر بينمت آبخور