يار ترسا بچه را مي گويد

ز آب چشم من اي دوست روي و موي بشوي
که اين چو برکه معبود توست و تو ترسا
گلوي وصل من از تيغ هجر خويش مبر
که ذبح حيوان در مذهب تو نيست روا