افتخار زمين و فخر و زمن
خواجه سيد رئيس ابن حسن
آن که مهريست در ميانه صدر
وآنکه بحريست زير پيراهن
آنکه چرخيست وقت باد افراه
وآنکه ابريست وقت پاداشن
آنکه هست او امام در هر باب
وآنکه هست او تمام در هر فن
آنکه مفتاح روزي خلقان
کلک او کرد ايزد ذوالمن
وعده اي داد مرمرا که کند
روزگار نشاط من روشن
چون بدان مجلس رفيع رسم
مگر او ابتدا کند به سخن
که ز بس حشمت و بزرگي او
زود گردد زبان من الکن
چون بود وقت من بفرمايد
تا به هنگام خود بيابم من
دولتش باد و زندگاني و عز
او به لهو و مخالفش به حزن