مطايبه

دوشم جمازه به کف آمد کش
با بور خويش گفتم جولان کن
الحق معيد بچه ديدم
گفتمش گفتگوي به پايان کن
ما را فروش جامه ها کنند
کار سپيد چرخ به سامان کن
گفتا تو اين ز من نخري دانم
گفتم خرم بهاش تو ارزان کن
ور دل نمي دهدت که بفروشي
اينک به دست سرخ گروگان کن
بشنو ز من گر هواي ما داري
اين کن که منت گفتم فرمان کن
گر کارکرد او تو نپسندي
او را بدآنچه خواهي تاوان کن
بر پاي جست سرخ بدو گفتم
کاين دردمند را درمان کن
قدش بديد و گفت بناميزد
از چشم بد جمالش پنهان کن
گفتم که شبروست عسس پيشه
اين را بگير و زود به زندان کن
گفت اين به دست من چه کنم اين را
گفتم تنور داري بريان کن
چون نيمه اي به حيله درون کردم
گفت اي خداي بر من آسان کن
وقف است بر غريبان اين خانه
کت گفت وقف خلق و پيران کن