خسروا بود و هست خواهد بود
روزگارت رهي و چرخ مطيع
ملک را قدر تو سپهر بلند
عدل را همت تو حصن منيع
نه ز طبع تو هست جود شگفت
نه ز خورشيد هست نور بديع
هر مرادي که خواست بنده ز شاه
يافت بي هيچ رنج و هيچ شفيع
ماند يک آرزو بخواهد گفت
چشم دارد همي ز راي رفيع
اين دو ده را که بنده را بخشيد
تازه گردان کرامت توقيع
گر همي بنده وقف خواهد کرد
بر همه مردمان شريف و وضيع
شاه باشد در آن ثواب شريک
و هو عندالاله ليس يضيع
تا همي بر سپهر آينه گون
سير اختر بود بطي ء و سريع
باد روشن شب تو همچون روز
باد خرم خريف تو چو ربيع