عطاي يعقوب از مرگ تو هراسيدم
شدي و نبود بيشم ز مرگ هيچ هراس
دريغ لفظي بر همه نمط همه گوهر
دريغ طبعي بر هر گهر همه الماس
سپهر معطي شانست و هيچ عيب نبود
اگر به چون تو عطا بر جهان نهاد سپاس
و گرت بستد و رشک آمدش عجب نبود
که در کمال و بزرگي تو را نبود قياس
گر بگريد بر تو فلک روا باشد
که بيش چو تو نبيند جهان مردشناس