ملکا جهان ز عدل تو به نوبهار ماند
کف راد تو بدين ابر زمين نگار ماند
تو بزرگ شهرياري و که ديد شهرياري
که ز جمع شهرياران به تو شهريار ماند
تو شکار شير خواهي و بدان نشاط جويي
که شکار گه ز خون راست به کارزار ماند
چو به حمله باز دست تو به تيغ تيز يازد
همه رزمگه به چشم تو به مرغزار ماند
همه کار ملک مخصوص به کارکرد رايت
همه کارکرد راي تو به روزگار ماند
چو ز آتش شکوه تو جدا شود شراري
دل دشمن تو خواهم که بدان شرار ماند