از دگر سو علي به نغمه ناي
دل برانگيزد اي شگفت ز جاي
دارد از جنس جنس دمدمه ها
آرد از نوع نوع زمزمه ها
مي زند ناي و تنگ مي جوشد
به هوا روي عقل مي پوشد
با دل خويشتن همي گويد
که غم از جان من چه مي جويد
عشق و رنج محمد نايي
مر مرا گشت اينت رسوايي
چه زند آخر او را که من نزنم
اگر او هست مرد من نه زنم
دل چرا بيهده دژم دارم
نه ز کس دستگاه کم دارم
من به خانه چرا نه بنشينم
توبه با صلاح بگزينم
کار بي ورز و بي وبال کنم
کسب خويش از ره حلال کنم
که اگر سيم ها به سود دهم
نعمتي زين طريق زود نهم
باطن اين گويد و به ظاهر باز
صد تضرع فزون کند ز آغاز
آنکه در حکم او بود شب و روز
برفشاند به روي گنبد گوز
آب بي روي وي نيارد خورد
پيش او هيچ از اين نيارد کرد