لحن ناي محمد نايي
ارغنوني بود به تنهايي
چون به سر ناي او درافتد دم
شاد گردد دلي که دارد غم
نغمه او چو جان بيفزايد
گر نثارش کنند جان شايد
راحت آن ساعتست کو از خشم
مهره بازي کند به پلک دو چشم
امر و نهي از امارتش خيزد
زر و در از عبارتش ريزد
مطربان را به جمله گرد آرد
پرده از پيش صفه بردارد
ناصر کل دوان شود هر سو
لت و سيلي روان شود هر سو
آن خر کون دريده بيرو را
بزند . . . خواره بانو را
زين همه زخم و چوب بند و جرس
غرض او بر آش باشد و بس
گر نه زين روسبي و آن گنده
نبود حاصلي مگر خنده
قلتبان چون گرفت خشم و لجاج
زود گردد روان ز هر سو کاج
چون ببيند ز خره دانگانه
جمله دارد فداي او خانه
در همه حال سيم دارد دوست
قلتباني از آتش عادت و خوست