ماهو آن سيد ستوده خصال
باشد آهسته طبع در همه حال
مايه دانش است پنداري
هست مستي او چو هشياري
ذات دانا و طبع برنا نيست
مثل او هيچ تيز و دانا نيست
در همه کارها کند انجاح
نبود مثل او به هزل و مزاح
شه چو از حال او خبر دارد
هر زمانش عزيز تر دارد
بنهد بد سگال را گردن
گر چه خو دارد او فرو خوردن
مي کند نرم نرم کوشش خويش
مي کند آشکاره جوشش خويش
دلش ار گه گهي گران گردد
در سر او هميشه آن گردد
که بود جاهش از دگر کس بيش
داردش شه عزيز و خاصه خويش
برتر از دست خود نخواهد کس
عيب او اين توان نهادن و بس
از همه چيز جاه دارد دوست
اين ز اصل بزرگ و همت اوست