اي به عارض سپيد و زلف سياه
چون لب خود نبيد لعل بخواه
روي دولت سپيد و قصر سپيد
روز دشمن سياه و چتر سياه
مملکت را هزار شمع فروخت
مي بيار اي به روي شمع سياه
تا مي چند جانفزاي خوريم
بر بساط بقاي دولت و شاه
شه ملک ارسلان بن مسعود
ملک عدل ورز داد پناه
پادشاهي که بر بزرگي او
دارد اقبال او هزار گواه
اي خداوند بندگي تو را
گيتي اقرار کرده بي اکراه
آفتابي به وقت پاداشن
آسماني به گاه پاد افراه
ناصحت را نکرد گيتي رد
دشمنت را نداشت چرخ نگاه
روزگار تو هر چه راست نهاد
نکند گشت روزگار تباه
راز تو با زمانه پيمان بست
چون ز راز زمانه گشت آگاه
دست ظلم دراز دست شده
کرد عدل تو از جهان کوتاه
روزگار گناهکار امروز
باز گردد همي به عذر گناه
گاه و بيگاه زر همي بارد
تا ز تو گاه شاد شد ناگاه
نه عجب گر ز ابر بخشش تو
برگ زرين دمد به جاي گياه
مهر گويي که از چهارم چرخ
روي توست از چهار پر کلاه
خا بوسد سپهر هر روزي
پيش تخت تو بامداد پگاه
گشت خورشيد چرخ روشن چشم
چون سوي دولت تو کرد نگاه
ديد روي تو چشم چشمه مهر
گفت شاها عليک عين الله
با تو يک روي شد جهان در روي
با تو يکتاه شد جهان دوتاه
ملک آراست از سپاه سپهر
هين برآراي چون سپهر سپاه
از خراسان چو بار برداري
سوي ملک عراق در کش راه
مملکت ها ستان و شاهان بند
پادشاهي فزاي و دشمن کاه
خسروان بزرگ هفت اقليم
خاک روبند پيش تو به جباه
زير زخمت چه تاب دارد کوه
پيش صرصر کجا برآيد کاه
شير شرزه چو از نخيز بخاست
بيش در بيشه نگذرد روباه
دشمن تو اگر شود بيژن
نيست جاش از جهان مگر تک چاه
تا ز گردون همي فروزد روز
تا ز دوران همي فزايد ماه
چون فروزنده روز بادت ملک
چون فزاينده ماه بادت جاه
ناصح دولت تو دانش پير
عون ملک تو دولت برناه