روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهر بفزاي اي نگار مهرجوي مهربان
همچو روي عاشقان بينم به زردي روي باغ
باده بايد بر صبوحي همچو روي دوستان
تاجهاشان بود بر سر از عقيق و لاجورد
قرطه هاشان بود در بر از پرند و پرنيان
کله ها زد باد نيسان از ملون جامه ها
پرده ها بست ابر آزار از منقش بهرمان
مشک بودي بي حد و کافور بودي بي قياس
در بودي بي مر و ياقوت بودي بي کران
حمل بويا مشک بودي تنگها بر تنگها
بار مرواريد بودي کاروان در کاروان
تا خزاني باد سوي بوستان لشکر کشيد
زينتش گشتست روي ارغوان چون زعفران
هر کجا کاکنون به سوي باغ و بستان بگذري
ديبه زربفت بيني زين کران تا آن کران
از غبار باد ديناري شده برگ درخت
وز صفاي آب زنگاري شده جوي روان
شد چو روي بدسگال مملکت برگ درخت
باشد آب جوي همچون تيغ شاه کامران
سيف دولت شاه محمود بن ابراهيم آنک
جان شاهي را تنست و شخص شاهي را روان
خسرو خسرو نژاد و پهلو پهلو نسب
شهريار بر و بحر و پادشاه انس و جان
پيش او حلم زمين همچون هوا باشد سبک
پيش طبع او هوا هم چون زمين باشد گران
از نهيب گرز او در چرخ گردنده اثر
وز سر شمشير او بر ماه دو هفته نشان
اي گه بخشش فريدون گاه کوشش کيقباد
اي به همت اردشير و اي به حشمت اردوان
ور فريدون قباد و اردوان و اردشير
زنده اندي پيش رخشت بنده بودندي دوان
کوه و بحر و آفتاب و آسمان خوانم تو را
کوه و بحر و آفتاب و آسماني بي گمان
تو به گاه حلم کوهي و به گاه علم بحر
گاه رفعت آفتابي گاه قدرت آسمان
تيغ تو چون برفروزد در ميان کارزار
مغز بدخواهت بجوشد در ميان استخوان
جشن فرخ مهرگان آمد به خدمت مر تو را
خسرواني جام بستان بر نهاد خسروان
جوشن و برگستوان از خز بايد ساختن
کامد اينک با لباس لشکري باد خزان
فرخ و فرخنده بادت مهرگان و روز مهر
باد دولت با تو کرده صد قران در يک قران
ملک از تو با نشاط و تو ز ملکت با نشاط
دولت از تو شادمان و تو ز دولت شادمان