راست کن طارم کاراسته شد گلشن
تازه کن جانها جانا به مي روشن
بر جمال شه ساقي تو قدح ها ده
بر ثناي شه مطرب تو نواها زن
بازوي دولت و تاج شرف و ملت
شيرزاد آن شه پيل افکن شير اوژن
آنکه در خدمت گيتي شودش بنده
وانکه از طاعت گردون نهدش گردن
بسطت جاهش در دهر برد لشکر
رفعت قدرش بر چرخ کشد دامن
لطف و خلقش را چون آب شود آتش
عنف و بأسش را چون موم شود آهن
ببرد رخشش گر چرخ بود مقصد
بگذرد زخمش گر کوه شود جوشن
دست لهوش را ناهيد شود ياره
فرق عزش را خورشيد سزد گر زن
روز بزم او يادي مکن از حاتم
وقت رزم او ذکري مبر از بيژن
باد در دولت تا عقل بود در سر
باد در نعمت تا روح بود در تن