الا اي باد شبگيري گذر کن سوي هندستان
که از فر تو هندستان شود آراسته بستان
به هر شهري که بگذشتي به آن شهر اين خبر مي ده
که آمد بر اثر اينک رکاب خسرو ايران
ملک محمود ابراهيم بن مسعود محمود آنک
چو او شاهي در اين نسبت نيارد گنبد گردان
کشيده رايت عالي بر اوج آسمان از وي
خجسته طلعت خسرو چو جام چارده رخشان
غريوان کوس محمودي چو رعد از ابر نيساني
سپاه گرد بر گردش چو ابري کش بلا باران
خروش ناي رويينش تو گفتي نفخ صورستي
که از وي زلزله افتاده در جرم زمين يکسان
اگر از نفخ او اهل زمين گردد همي زنده
کند اين نفخ صور اينجا مر اهل شرک را بي جان
خداوندا همي گيتي تو را مأمور شد يکسر
رکاب تو به پيروزي خرامد سوي هندستان
هر آن بقعت که اهل آن بگرداند سر از طاعت
بر آن بقعه فرود آرد عود گرز تو طوفان
چو بجهد برق تيغ تو که ابر رزم خون بارد
زمين از کارزار تو شود چون لاله نعمان
بهر بيشه که بگزاري ز سهم يوز و باز تو
بريزد ببر را ناخن بيفتد شير را دندان
تو را کشتي چه کار آيد به هر آبي که پيش آيد
گذر کن چون به نيل مصر بر موسي بن عمران
کرا بود از شهنشاهان چنين جاه و چنين رتبت
که ديدست از جهانداران چنين قدر و چنين امکان
خداوندا جهان سلطان به جاي هيچ فرزندي
کجا کردست اين اکرام و اين اعزاز و اين احسان
فرستادت بسي تحفه ز هر نوعي و هر جنسي
ز خاص خويش خلعت ها که فر ملک ازو تابان
سلاح نادره بي حد فراز آورده از عالم
ز تيغ و ناچخ و گرز و عمود و خنجر و خفتان
غلاماني همه کاري به بزم و رزم شايسته
همه چون شيد در مجلس همه چون شير در ميدان
همه با تير هم رخت و همه با نيزه هم خوابه
همه با شير هم شير و هم با پيل هم دندان
فراوان مرکب تازي که از مجنونشان نسبت
همه چون ابر در رفتن همه چون چرخ در جولان
به تيغ کوه چون رنگ و به صحن دشت چون آهو
ميان آب چون ماهي ميان بيشه چون ثعبان
همه با ساز پر گوهر بسان چرخ با کوکب
پر از پروين پر از خرقه پر از شعري پر از کيوان
عماري بر شتر رهبر جلالش از نسيج زر
به در و گوهرش از سر مرصع کرده تا پايان
نوشته عهد منشوري امارت را و اندر وي
ز هر نوعي و هر جنسي بکرده بر تو بر پيمان
کمر شمشير و اندر وي مرصع کرده گوهرها
که اين را از ميان برکش جهان از دشمنان بستان
سپاهي بر نشان بي حد به کين جستن همه چيره
ز گيتي جور بردار و ز عالم فتنه ها بنشان
گر آسايش همي خواهي بياساي و وگر خواهي
که سوي غزو بخرامي تو به داني رسوم آن
به دست تست امر تو تو را فرمان روا باشد
زرايان خدمت و طاعت ز تو فرمودن فرمان
کنون زين پس تو هر روزي همه فتح و ظفر بيني
شود پر نامه فتحت همه روم و همه ايران
ازين پس نصرت بي حد بود هر روز چون باشد
معين و يار تو بخت و دليل و ناصرت يزدان
سخا و زور تو شاها هدر کردست در گيتي
سخاي حاتم طائي و زور رستم دستان
گر از خشم تو بودي شب نخفتي هيچ کس در شب
ور از راي تو بودي مه نبودي ماه را نقصان
هميشه تا همي تابد ز روي چرخ هفت انجم
هميشه تا همي پايد به گيتي در چهار ارکان
بقا بادت به سرسبزي و پيروزي و بهروزي
تو را هر روز عز افزون دگر روزت دو صد چندان
جلال و دولتت دايم ز سلطان هر زمان افزون
جلال و دولت سلطان به گيتي مانده جاويدان